حالا که فکرش رو می کنم این موضوع واسم خیلی جالب می شه که ما نمی دونیم فردا چیه. تو این روزای تکراری ... یهو خیلی تکون خوردم .. از صبح همش بهشت زهرا بودم . وایی فکرشو کنین اولش پاشدم رفتم اون جا که مرده ها رو می شورن البته اون موقع هنوز عزیز رو نیاورده بودن یه یاروهه رو دیدددددم داشتم می مررررررررردم :(( حالم به شدت بد شدش اومدم بیرون اما مامانم و خالم و دختر خاله هام موندن و عزیز رو هم دیدن :(( وایی بعدشم کلا خیلی حالم بد بود تا که بالاخره اومدیم خونه و یکمی اعصابم نشست سر جاش. وایی خدایا چرا این طوری شدش یهو؟!
1 . خانوم ِ خانومی بود !
2 . با نمک صحبت می کرد .
3 . مثکه شیرین زبونی ما به اون رفته البته مال ما غلیظ تره ها !
4 . خدا رفتگان شمارم بیامرزه .
5 . وایی خدا چه روزی بود امروز !