امروز رفتم راهنمایی ای که تا پارسال توش درس می خوندم . هیچ دلیل خاصی نداشت رفتنم ! فقط معلم ها رو دیدم با بعضی بچه ها که مسلما از من کوچیک تر بودن خوش و بش کردم . خانوم درخشانفر هنوزم احساس با کلاسی می کرد . *-: خانوم خاکباز خیلی با احساس سلام علیک کرد ((: خانوم شیدرنگ هم که کتکم می زد O: و اما خانوم رحمانی همچنان شیک و متشخص ! (: خانوم بهاربر هم مثل همیشه دوست داشتنی x: خانوم آقایی و خانوم عینعلی هم ابراز دلتنگی می کردند D:
ثمره و حورا و یسنا رو دیدم دلم می خواست دنا رو هم ببینم اما ندیدمش که ! ):
کلا جالب بود . هر کی می پرسید کدوم مدرسه می ری . می گفتم ملاصدرا . اینطوری می شد: O: دلیل خاصی نداشت که این همه تعجب کنن . نمی دونم چرا چنین می کردند (:
1 . من همچنان به فیزیک عشق می ورزم اما معلممون داره عشقم رو کور می کنه!! ): من معلم فیزیک درست حسابی می خوام ملت... ):
2 . هه . من هد* مدرسه م رو گم کردم هی هر روز هی گیر می دن هی می گن هدت کو ؟ چرا مقنعه ت گشاده؟ ((: حالا خدایی این گشاد بودن مقنعه م رو قبول دارم خودمم نمی دونم چرا و کی این همه گشاد شده ؟ ((: اما کلا واسه تفنن خوبه ((= .
* -> تازه تو مدرسه همه بهش می گن هدبند ! من موندم اگه اون بندش رو نگن مثلا ما منظورشون رو نمی فهمیم ؟ ((=
3 . من از زیست بدم یا خوشم نمیاد اما معلممون رو خوشم میاد خداییش ((;
4 . سوم مهر باید می رفتم واسه چشمم! چش پزشکی اما یادم نبود خب حالا تا سه آبان می رم حتما ! D: چشم هام فکر نکنم ضعیف تر شده باشه ولی کار خدا رو چه دیدی بزار برم ((=
5 . اون روز که با الی رفتیم سر خاک عزیز خرما اینا رو پخش کنیم من خیلی اصرار می کردم که ظرف هاشون تو دست من باشه . شب که اومدیم خونه بازو هام از شدت درد داشت می ترکید به الی می گم می مردی اگه نمی زاشتی ازت بگیرمشون گفت من که گفتم کار بجه ها نیست ((=
دیگه برم دیگه فعلا دیگه بای دیگه دیگه !