من ناهار نخوردم . چون با مریم دعوام شد و نخواستم که ناهار بخورم. به جاش برای خودم چیپس و پنیر و یا همون پنیر و چیپس درست کردم و خوردم . من خودم دیدم که مریم هم دلش می خواست چیپس بخورد ولی با بی اشتهایی قاشق هایش از لوبیا پلو پر و خالی می شد.
فیلم مزخرف تلافی رو نگاه کردم ، جالب بود که با تموم مسخرگیش گریم گرفت ، دقیقاً همون جا که حمید گودرزی داشت می مرد و به نیوشا ضیغمی گفت : چقدر سخت فهمیدی دوسِت دارم . بعد هر هر خندیدم که چقدر مسخره !!!
گلوم درد می کنه اما همه ش مجبور می شم داد بزنم . اونم چه داد هایی ! خودم وحشت زده می شم . می ترسم بمیرم از گلو درد ولی سگ جون تر از این حرفا ام !
مامان باز شب می خواد با خودش مهمون برداره بیاد ، خسته شدم دیگه !
امروز تعطیل ه . و من هم نمی خوام اصلاً به مدرسه فکر کنم . می خوام بشینم و فیلم قرنطینه رو هم ببینم ...