محموق ( اسم فاعلی ریشه ی حمق=)) )

همون قدر که احمق بودن موضوع دیشب که گفتم یه پست در طول روز این جا بیاد اومد.

ولش کن حوصله ندارم بشینم جمله بسازم

حالا اون دفعه خون دماغ شدن رو نوشتم چیز خاصی نبود. فکر کنین دیروز سر خاک خون دماغ شدم

یه وضعی بود ها

هوم اینجانب در حال حاضر در غیر روزه ایت به سر می برم .

فعلا که قرص خوری رو عشق است .

خوشگل و خوش مزه ن . می شه مثلا گمان برد که اسمارتیز ن و با خیال راحت خورد

نچ نمی شه. اخه اسمارتیز که این طوری نیست که هه هه

وای

الان به شدت حوصله ی جلد کردن کتابام رو دارم .

مادر گرامی من هنوز هم با قوربونی کردن این گوسفوندا کیف می کنه .

دمبال بهونه می گرده

+ امسال کدومش رو جلد نکنم؟؟