صبح اول صبحی که بیدار شدم رفتم به مامان سلام کردم گفت زنگ زده واسه لباس مدرسه م گفتن که اون سایزی که من می خوام تموم شده و اصلا هم معلوم نیست که بیارن یا نه . منم خیلی جدی به مامان گفتم که اگه این طوری باشه من هیچ وقت لباس مدرسه نمی گیرم. البته خودم حرف خودم رو باور نکردم .
بعدش هم چون خیلی اول صبحی یه طوری شدم اومدم تو اتاقم که تو راه پام رفت رو یه چیزی که نفهمیدم چی بود اما پام سوراخ شد وایی بعد اومدم نشستم رو تختم . اعصاب معصاب نداشتم پاشدم کامپیوترم رو روشن کنم خراب شده بود و روشن نمی شد.
یهو چشمم خورد به پام . دیروز داشتم هول هولکی حاضر می شدم که برم خونه دایی م اینا بعدش نمی دونم پام به چی کشیده شد خیلی بد بود الان دیدم یه عالمه قرمز شده وایی خدایا.
بعدش پاشدم رفتم که نشون مامانم بدم پامو . داداشم این قدر مسخره بازی در می آورد منم که اعصاب نداشتم خب بعدش هم الان مامانم صدام کرده می گه من حالیم نیست باید اتاقتو تمیز کنی همین امروز همه چی رو کشو و کمد و زیر تخت و همه چی .
خب من چی کار کنم آخه راستش اون وسط مسط ها هم هی می شستم رو تختم گریه می کردم آخه من نمی دونم چمه . اه اه اه اه اه اه اه
به علاوه ی همه ی اینا من الان حرصی ام ! به همین خاطر دلم می خواد بگم که این جا فعلا فعلا ها به دلایل مسائل شخصی مغزی آپ نمی شه. هر چند می دونم این حرف فقط برای خالی کردن حرصمه وگرنه احتمالا تا بعد از ظهر آپ می شه !!!!
فعلا