من و تو و اون (:



وقتی از در آژانس پیاده شدم یه سره رفتم تو بغل محیا و نجمه !!! یعنی یه سره !!! بعدش که کادو تفلد محیا رو بهش دادم یک آن احساس کردم خیلی ضایعس که آدم یه کادویی بگیره که ندونه چطوری بگیره تو دستش ! بعدش کلی آخی و الهی و اینا گفتیییییم . و شروع کردیم به پیاده روی به سوی کافی شاپی در همان حوالی . در حالی که می گفتیم و می خندیدیم و اینا ، محیا یه دفعه گفت که : یعنی مهسا به من دروغ گفت که ... (اسم کافی شاپه) ، سر خیابون ِ ... (اسم خیابونه) ست ؟! بعد همین طوری شوخی و اینا می کردیم که یهو فهمیدم کافی شاپه همین جاس که جلوش وایسادیم (:


خلاصه که اومدیم بریم تو .. خداییش خیلی جای مرموزی بود آدم می ترسید بره تو . بعد رفتیم از پله هاشم بالا هی مرموز تر می شد ، تا که بالاخره یه میزی رو انتخاب کردیم تا بشینیم (: من رو به روی آقامون (نجمه) و بغل دست مامانمون (محیا) نشستم. هی نشستیم هی خندیدیم ((: بعد هی محیا می گفت چی می خورین ‌؟ هی من می گفتم همشون دوست داشتنی ان . نجمه می گفت هر چی خانومم بخوره ((: دیگه اینقدر خندیدیم تا بالاخره محیا دید خب زشته و ازونای شکلات گفت بیارن ((=


بعد نشسته بودیم که یه هو بوی چسب فراوانی مشاممون رو پر کرد ((: بعد از کلی فکر و تفکر و افکار (هم خانواده یابی ِ!) فهمیدیم که اینا بستنی و غذا و ایناشون رو با چسب درست می کنن بعد اون موقع هم داشتن تو بستنی های ما چسب می ریختن (احتمالا دیگه!!) بعد نشستیم واسمون بستنی آوردن D: بستنی که آوردن یه هو من ساکت شدم قاشق رو برداشتم دست به کار شدم((= خداییش خیلی خوشمزه بود <: مرسی مامانم X:


بعدش که بستنی هامون رو خوردیم من حس کنجکاویم رو نمی تونستم کنترل کنم این بود که گوشی محیا مامانم رو چک کردم هی نگا می کردم دنبال مورد مشکوک بودم ((= (همش شوخی بود ها ولی خیلی جدی بازی می کردم((=)) بعد همه ی اس ام اس هاشو نشون داد همه ی شماره های تو گوشیش رو نشون داد بعد من خیالم راحت شد ((: بعد محیا گوشی من رو برداشت حالا هی اون دنبال مورد بگرده من بگردم D:


همچنان که نشسته بودیم کلی عسک هم به هم دیگه نشون دادیم P: من عسک مامانم و عسک دختر خالم رو ،‌ محیا هم عسک خودش و دوستش . (یه دونه از عسک خودش رو برای خودم گرفتم الهی >D:<) بعد نجمه پیشیم هم عسک خواهرشو با عسک دایی شو نشونمون داد (:


موقع خدافظی که شد دلم گرفت اما خیلی به روی خودم نیاوردم ‌، محیا رفت برام آژانس گرفت ، (مامانمه دیگه P:) بعدشم که با محیا خدافظی کردیم و من و پیشیم رفتیم تو آژانس. نجمه دمه مترو پیاده شد اما من همچنان تو راه بودم (: تا رسیدم خونمون... (:
بازم تولدت مبارک عزیز دلم. خیلی بهم خوش گذشت . پیش تو و پیشی (: بستنی هم خیلی خوشمزه بودددد  مرســـــــی X: *-:

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد