-
قلپ قلپ
جمعه 22 شهریور 1387 23:48
دلم می خواد قلپ قلپ گریه کنم دیگه . - مطمئنم که همین کاری که دلم می خواد رو هم می کنم. - چن ثانیه بعد ویرایش داده شده : و من حالا ازادانه اشک می ریزم.
-
Sony Ericsson Black Diamond
جمعه 22 شهریور 1387 21:08
وایی من این گوشی رو می خوااااااااااااااااااااااااااام جمله ی بالایی مقداری خیالی* بود یعنی هست . * دلیل دارم واسه این که می گم خیالی و نمی گم اون یکیو 1 . خدایی چقدر شیکه . با کلاسه . خوشگله . دوست داشتنیه . نه ؟! 2 . در ضمن این گوشی رو هم می دوستم . اون موقع که می خواستم این گوشیم رو بگیرم می خواستم این یکیو بگیرم...
-
یه کم غیر طبیعی
جمعه 22 شهریور 1387 19:30
یه موضوعی که هست و یه خورده فقط یه خورده غیر طبیعی ه اینه که من هر موقع احساس خوبی نداشته باشم یا ته دلم خالی شده باشه یا که هیچ احساسی نداشته باشم و یه طوریایی همین طوری باشم به طرز جالبی زرتی -متاسفم هیچ کلمه ی بهتری مفهوم رو نمی رسوند- دلم می گیره . و از اونجایی که من معتقدم تو هر شرایطی که احساس می کنم دلم گرفته...
-
ماه و ستاره
جمعه 22 شهریور 1387 01:47
اون ماهه که بیش از حد ماهه اون ستاره هه که به ماه نزدیک تره اونی که از همه خوشل تره هوم... (:
-
رهایی از قالب پیشین
جمعه 22 شهریور 1387 01:45
خب خوشالم که بالاخره دلم اومد اون قالب کج کوله و خراب خوروبی که با اون همه زحمت درستش کرده بودم رو بردارم و همین قالبی که خیلی هم دلنشین تره و واقعا به طرز جالبی من رو یاد اردی بهشت می ندازه رو بزارم. حالا بیشتر این جا شبیه خودم شده ها . نه ؟! (: :) (: :) (: :)
-
همه می فهمن پیرزنی :o
جمعه 22 شهریور 1387 01:28
مامان بهم می گه موهاتو نریز تو صورتت موهای سفیدت معلوم میشه همه می فهمن پیرزنی ! خب دیگه این طوریاس دیگه . اشال نداره منم می رم پس فردا موهامو رنگ می کنم اونم شرابی بعدش برمی دارم مش صورتی روش می کنم نگویید چرا لطفا ! ایییییی نه بابا همین طوری بهتره . 1 . پرشین گیگم درست شده استه است .
-
داستان کلاس رفتنم
پنجشنبه 21 شهریور 1387 17:20
این کلاس رفتن من هم داستانی شدش تابستونی ها تنها اثرات این کلاس رفتن یه تابلوی نصفه نیمه که الآن در انباری کلاس می باشد مقدار زیادی رنگ و قلم مو که نمی دونم تو خونه می خوام باشون چی کار کنم و یک عالم مانتوهای دوست داشتنی م که همشون بگردی بالاخره یه گوششون به رنگ آغشته شده! و یه طرف هم روغن برزک که من خوشم میاد بزارمش...
-
محموق ( اسم فاعلی ریشه ی حمق=)) )
پنجشنبه 21 شهریور 1387 15:46
همون قدر که احمق بودن موضوع دیشب که گفتم یه پست در طول روز این جا بیاد اومد. ولش کن حوصله ندارم بشینم جمله بسازم حالا اون دفعه خون دماغ شدن رو نوشتم چیز خاصی نبود. فکر کنین دیروز سر خاک خون دماغ شدم یه وضعی بود ها هوم اینجانب در حال حاضر در غیر روزه ایت به سر می برم . فعلا که قرص خوری رو عشق است . خوشگل و خوش مزه ن ....
-
میزان احمقانگی
چهارشنبه 20 شهریور 1387 22:42
این موضوع که یه روز این جا بدون پست بمونه یا این که در طول روز یه پست داشته باشه (البته فعلا) خیلی احمقانه س. تقریبا همون قدری احمقانه س که من اسم های ماهرخ و شاهرخ رو دیوانه وار دوست دارم ! 1 . الآن که فکر می کنم اصلا هم احمقانه نیست. 2 . نه اولی 3 . نه دومی 4 . کلا چیزی احمقانه نیست. 5 . من امروز هم همش تهران بودم....
-
غـــر
سهشنبه 19 شهریور 1387 17:14
سحری خیلی کم خوردم دیشب هم افطار چیز خاصی نخوردم بعد امروز ظهر خون دماغ هم شدم بعد الان سرم گیج می ره بعد دلم می خواد روزم رو هم بگیرم بعد سرم هم درد می کنه بعد راحت تر بگم دیگه ؟ دارم می میرم !
-
کتاب مدرسه
سهشنبه 19 شهریور 1387 17:08
کتاب های مدرسه م رو از دست مامان می گیرم می یام می شینم رو تخت پلاستیکش رو بر عکس می گیرم و تکون می دم تا دونه دونه ی کتاب هام بریزن رو تخت . پلاستیکش رو پرت می کنم اون ور و خودم میام رو تخت اولینی که تو دستم میاد رو بر می دارم و بازش می کنم. اه .. زبان ! بعدم (بدم) میاد خب به شدت عطسه دارم فدای سرم . یه عطسه ی گنده...
-
دیشب خواب بودم !
سهشنبه 19 شهریور 1387 12:16
دیشب خواب بودم ! خوا ب بو د م / شا ید م بی دار بو دم .. .
-
شمع و شعر (رمانتیکینگ)
دوشنبه 18 شهریور 1387 22:40
من این قدر دوست دارم که شب ها شمع روشن کنم و نگاش کنم و به موضوع های مختلفی فکر کنم یا مثلا سعی کنم شعرایی که تا حالا خوندم رو تو ذهنم بیارم و دوباره تک تک کلمه هاشو تو مغزم مزه مزه کنم.. و مطابقتشون بدم با یه چیزی . . . :) بیشتر از هر شعری این میاد تو ذهنم: شمع روشن من اراده کرده ام شمع هارا صبح زود با نگاه تو فقط...
-
اینقدر ماه بودمD:
دوشنبه 18 شهریور 1387 22:21
یعنی ممکنه یه روزی هم هدیه احمق و سوگل نفهم آدم بشن؟ از اونجایی که مطمئنم همچین روزی عمرا باشه ازشون بدم میاد کاشکی بشه زودتر دیگه هیچ وقت نبینمشون . نمی دونم حالا چرا اونا به دیدن من این همه علاقه دارن. اینقدر ماه بودم و خبر نداشتم ؟
-
دعوایی با خود
دوشنبه 18 شهریور 1387 21:00
من هیچ هم با خودم دعوا ندارم فقط می خوام بدونم اون فکری که یه لحظه به ذهنم رسید برای چی بود. 1 . اون طوری نگاه نکنین ! 2 . مگه بده که می خوام بدونم چرا اون فکر به ذهنم رسید؟
-
روزهای بی وبلاگ
دوشنبه 18 شهریور 1387 20:53
و من حالا اون قدر روز هام رو فکر می کنم که حتی دیگه لحظه ای هم به این فکر نمی کنم که این جا بدون پست جدید مونده ! وقتی هم بخوام به اینجا فکر کنم فقط به فکر قالب ِ مضحکش می افتم . به شدت دلم می خواد عوضش کنم . اما من اصلا و اصلا با کد های این بلاگ اسکای آشنایی ندارم خب. با ور رفتنش البته . تازه هیچ جایی هم قالب درست و...
-
Hand Band :))
دوشنبه 18 شهریور 1387 12:47
من این دست بند مغناطیسی رو بدون تمام خاصیت ها و فوایدش می خوام ! 1 . خیلی هم ناز نیست اما من می خوام. 2 . فکر کنم به دستم گشاد باشه ها ! 3 . ولش اصلا . 4 . من نمی خوام این رو !
-
دفتر خاطرات با تجهیزات
دوشنبه 18 شهریور 1387 12:37
دلم می خواد دفتر خاطرات روزانه م رو مجهز به این یه صفحه ی بالا که عکسشو گذاشتم بکنم. بعدش هم مثلا با خود کار یا مدادم رو این شکلک ها که کلیک می کنم بیاد همون جا بعد از نوشته م ! 1 . امروز هم بدون سحری روزه می باشه ام .
-
پرنده فقط یک پرنده بود
دوشنبه 18 شهریور 1387 01:25
نگفته بودم که این شعر فروغ رو هم دوست دارم؟ حالا می گم :) خیلی دوست دارم ! پرنده فقط یک پرنده بود پرنده گفت : چه بویی چه آفتابی آه بهار آمده است و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت پرنده از لب ایوان پرید مثل پیامی پرید و رفت پرنده کوچک پرنده فکر نمی کرد پرنده روزنامه نمی خواند پرنده قرض نداشت پرنده آدمها را نمیشناخت...
-
معجون
یکشنبه 17 شهریور 1387 23:21
دلم یه دنیا دوغ می خواد با یه کامیون توت فرنگی یه بسته آدامس خرسی با یه استخر آب هویج بستنی و آب طالبی هم روش البته ( :) ) بعدش اون لیست معروفمون رو هم بیاری به تمامی مکان های روش فرار کنیم دیگه ( D: ) 1 . واییییییییییی
-
یه روز فوق العاده خسته کننده
یکشنبه 17 شهریور 1387 22:48
امروز همش تهران بودم همون جا که پر از همون اتوبوس برقی ها ایستگاه اتوبوسهای شیشه ای بود که قبلا ها ندیده بودم. امروز یه روز فوق العاده خسته کننده بود. یه روز که شنیدم داییم عروسی گرفته بوده و به ما نگفته یعنی دعوت نکرده. یه روز که یه عالمه آدم رو دیدم که نمی شناختم و شایدم می شناختم . امروز فهمیدم الهام چادری شده . تا...
-
نون و پنیر و چای
شنبه 16 شهریور 1387 19:34
من که گفته بودم هیچ خوشم نمیاد وقتی از خواب پا می شم مامانم خونه نباشه ، ولی خب اون موقع که گفتم رفتم خوابیدم و یه نیم ساعتی می شه که از خواب بیدار شدم مامانمم خونه نبود خب بعد اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که برم ببینم چیزی درست کرده من واسه افطار بخورم یا که من رو گذاشته به امون خدا ! هی گشتم گشتم هی به خودم...
-
معده م به روزه عادت نداره
شنبه 16 شهریور 1387 16:47
بزار ببینم؟ من گفتم گشنه م نمی شه اصلا؟! من رسما غلط کردم. دارم از گشنگی می میرررررررررررررررررررم ! دعا کنین تا موقع افطار زنده باشم. چقدر مونده به افطار؟! بابا معده ی من عادت نداره حتی چن ثانیه بهش چیزی نرسه. 1 . لطفا با فایرفاکس وارد این وبلاگ شوید در غیر این صورت شما قالب این وبلاگ را به هم ریخته می بینید ! 2 ....
-
جیگرتو ؟!
شنبه 16 شهریور 1387 15:46
تو این آهنگ ِ آبنبات ِ که هست؟ اون قسمتش که می گه : جیگرتو ! یاد یه چیزی می افتم .
-
مُردم تا قالبه درست شه
شنبه 16 شهریور 1387 15:41
یعنی رسما من مُردم تا این قالب درست شه اصلاح می کنم یعنی رسما من مُردم تا این قالب ِ کج و کوله ی ناقص درست شه ! خوشگله یه کم داغونه فقط . اشکالی نداره شاید بعدا بتونم بازم دست کاریش کنم بهتر شه. هه . روزه م اما نمی دونم چرا گشنم نمی شه جدی جدی !
-
غذای کامپیوتری - کامپیوتر غذایی
شنبه 16 شهریور 1387 14:12
من الآن به شدت روزه ام. نه ببخشید اشتباه شد ، من روزه ام و به شدت گشنه ام. نه بازم اشتباه شد . گشنم هم همچین نیست ولی خب اگه از همچین کامپیوتری که در پایین مشاهده می کنین آپ می کردم رسما دیگه کامپوتری نمونده بود. 1 . الآن که فکرش رو می کنم می بینم که گشنم هم هست .
-
ندید بدید بازی
شنبه 16 شهریور 1387 13:59
من تا حالا از این ایستگاه اتوبوس های شیشه ای ندیده بودم ! تا حالا اتوبوس برقی ندیده بودم ! این دستگاها که خودش خیابون رو تمیز می کنه ندیده بودم ! من خیلی چیزا ندیده بودم که تو تهران دیدم خب من ندید بدید نیستم اما خب واقعا تا حالا ندیده بودم خب . مگه چیه ؟ ! 1 . چشمم روشن . 2 . زیارت قبول . 3 . قبول حق . 4 . هیچ کدام .
-
کف پاهام سبزه - سردرد
شنبه 16 شهریور 1387 00:47
احساس می کنم کف پاهام سبز شدن ! مامانم بهم می گه برو بچه مواظب باش عقلت رو موش نخوره ! می گم مامان کجای کاری... موش خوردتش این آشغالاشه که تو کلم مونده ! تازه الان سرم هم به شدت درد می کنه خصوصا وقتی به سردردت می فکرم! هه می گم که گشنم شد. الآن که روزه نیستم نصفه شبی .. پس چرا گشنمه؟ مگه فقط انسان وقتی روزه س گشنه می...
-
حرفای قرمزمون ..
جمعه 15 شهریور 1387 22:52
این روزا تو فکر هام همش رنگ قرمز می ریزم رو حرفامون ... اصلاحش می کنم: این روزا تو فکر ها م همش رنگ قرمز می ریزم رو حرفای دوست داشتنی مون. آخه حرفامون از اولش هم قرمز زده شدن . تازه قرمزا هیچ وقت از بین نمی رن . نه ؟ !
-
شعر حسین پناهی
جمعه 15 شهریور 1387 21:27
این شعر حسین پناهی رو هم به شدت دوست دارم! شبی بارانی و رسالت من این خواهد بود تا دو استکان چای داغ را از میان دویست جنگ خونین به سلامت بگذرانم تا در شبی بارانی آن ها را با خدای خویش چشم در چشم هم نوش کنیم 1 . آخی .. 2 . سرت خوب شد راستی ؟ !